یکی از دلایل محرومیت و ویرانی بلوچستان ظلم و جور حکام بوده است . در روزگار گذشته حکام ایرانی مستقر در شمال بلوچستان هر از چندگاهی به طمع گرفتن غنایم به طرف بلوچستان لشکر کشی می نموده اند وقتی ان لشکر وارد بلوچستان می شده بدون کوچکترین ترحمی هر کسی را می یافته اند می کشته اند یا اسیر می نموده اند قناتها و کشاورزی ها را نابود می کردند و اموال و دامها را به غنیمت می بردند. به همین علت بسیاری از مردم بلوجستان که از ظلم و تعدی به تنگ امده بودند دل از وطن و سرزمین خویش بریده و راه هجرت را در پیش گرفته اند . طوری که امروزه تعداد زیادی از مردم بلوچستان در کشورهای مختلف دنیا حتی کشورهای آفریقایی مثل آفریقای جنوبی تانرانیا و دیگر کشورها زندگی می کنند. یک نمونه از این ظلمها را در ذیل ملاحظه فرمایید:
برگی سیاه از تاریخ
گوشه ای از ظلم و جور حکام
" در زمان محمدشاه قاجار حبیب الله خان شاهسون فرمانده توپخانه به اتفاق شاهرخ خان ظهیر الدوله که مامور جنگ و دستگیری آقاخان محلاتی بودند (آقا خان محلاتی داماد فتحعلی شاه بود که سر به شورش برداشته بود) و چون آقاخان به هندوستان رفته بود آنها فکر می کردند بلوچها به او پناه داده او را مخفی نگاه می دارند ، به این لحاظ ، قلعه بمپور را به تصرف در آورده و سردار محمود خان را کشتند و عده ای زن و مرد و کودک زخمی شده بودند و چون نمی توانستند آنها را معالجه کنند و از طرفی آذوقه بحدکافی نبود تمامی زخمیها را کشتند و بقیه که سالم بودند و بیشتر آنان زن و دختر بودند همه را اسیر کردند و به سربازان بخشیدند .
سربازان که هر کدام یکی دو تا بلکه بیشتر اسیر گرفته بودند ، در مراجعت از بلوچستان آنها را فروختند . و به اینصورت گروهی از مردان زحمت کش و نجیب و عده ای زن و دختر عفیف و سخت کوش از محل زندگانی خود آواره شده به عنوان کنیز و غلام به شهرهای شمالی از جمله آذربایجان ، اراک ، زنجان ، قزوین و تهران برده یا فروخته شدند . "
" در این ماجراها اتفاق جالبی رخ داد که مناسبت دارد تذکر دهم . در بین زنها و دختران اسیر ، تازه عروسی بود که خطبه عقد او جاری شده بود اما عروسی و حجله او برگزار نشده بود و قرار بود داماد از مسافرت بیاید و حجله کنان برقرار شود . حبیب الله خان موقعی که اهالی قلعه را اسیر می کند این تازه عروس جزو اسیران ، قسمت یکی از سربازان می شود اما پدر عروس که پیرمردی 50 ساله بوده دنبال سربازان به تهران می اید و ماجرای عروس برای یک نفر که همراه سربازان بوده شرح می دهد.
آن فرد می گوید : شاه از عملیات و ظلمهای حبیب الله خان عصبانی و ناراحت شده و خیال دارد او را زندان کند ... در حال حاضر (حبیب الله خان ) خیال زن گرفتن دارد . آن شخص به این بلوچ خانه حبیب الله خان را نشان می دهد و می گوید : به نزد او برو شاید دخترت را پیدا کرده به تو برگرداند. پیر مرد با زحمت زیاد نزد حبیب الله خان رفته وقتی به حضور او می رسد ، در همان موقع حبیب الله خان با چند نفر مستخدمین مشغول چیدن و مرتب نمودن ایوان شاهانه و پر از نقش و نگار بوده که شب عیش و عروسی خود را در همان ایوان بزرگ برقرار سازد.
پیرمرد بلوچ چون حبیب الله خان را می بیند بعد از دست بوس عرض می کند : دختری داشتم عقد بسته بود که می بایست عروسی کند که جزء زنها به اسیری گرفته شده . محض رضای خدا و به جان هر کس دوست دارید دختر مرا به من برگردانید.
حبیب الله خان جواب می دهد: دختر تو هم سهم یکی از سربازان شده آن هم آنرا فروخته و این عمل غیر ممکن است.
پیرمرد بلوچ به التماس درخواست دخترش را می خواهد . حبیب الله خان عصبانی شده او را با زدن چند سیلی و لگد از خانه بیرون می کند.
پیر مرد مایوس و حیران در شهر غربت نمی داند چه کند. از آنطرف حبیب الله خان شب بعد در ایوان زرنگار که بیشتر اعیان و دوستانی که دعوت داشتند و خود حبیب الله خان لباسهای مرتب و شیک پوشیده و با شادی و خوشحالی انتظار لحظه دست به دست دادن و تشریفات دیگر (ازدوج) را داشتند ناگهان بر زمین افتاد و چون طبیب آوردند ، مرده بود. این داستان ساختگی نیست بلکه وقایع نگاران زمان قاجاریه یادداشت نموده اند. و این پیش آمد ثمره ظلمها و آه سرد و نفرین مظلومان است.
تاریخ بلوچستان نوشته : محمود همت چاپ 1370 ص ۹۷
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر